شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

بيمارستان رفتن عشقم

شنتيا جان گل پسرم مامانتو ببخش ديگه خيلي دير به دير به وبلاگت سر ميزنم ولي همه خاطراتتو ثبت ميكنم تا به موقع تايپشون كنم الان ميخوام يه خاطره اي رو كه از خدا ميخوام ديگه برامون تكرار نشه چون هممون اذيت شديم برات بگم مامان تاريخ يك خرداد بردمت پيش دكتر حميدي آخه خيلي سرفه ميكردي تا دكتر ديدتت گفت ريه هاش عفونت كرده منم چون درگير كار ديگه اي بودم و از نظر روحي خيلي بهم ريخته طاقت اين يكيو نداشتم دكتر گفت يا بايد چند روز پني سيلين بزنه يا بيمارستان بستري بشه منم با اولي موافقت كردم قرار شد بعد از چند روز مجدد ببرمت دكتر 4 خرداد دكتر وقت داد وقتي معاينت كرد گفت بايد بيمارستان بستري بشي  اومدم خونه وسايلتو جمع كردم با خاله اكرم برديمت بيمارس...
31 خرداد 1391
1